حکمت نامه لقمان (فارسی)

این محصول در انبار موجود نیست

  • حكمت ‏نامه لقمان، ثمره تلاشى است نو در جهت ارائه اندرزهاى ارزنده مشهورترين حكيم در تاريخ اديان ابراهيمى، به صورتى نو و با كاربردى آسان.

جزییات بیشتر

محصول جدید

ریال 210.000

مشخصات

سال نشر 1393
نوبت چاپ پنجم
تعداد جلد 1

اطلاعات بیشتر

پيش گفتار

حكمت‏نامه لقمان، ثمره تلاشى است نو در جهت ارائه اندرزهاى ارزنده مشهورترين حكيم در تاريخ اديان ابراهيمى،[۱] به صورتى نو و با كاربردى آسان.

اين حكمت‏نامه، در ده فصل، تنظيم گرديده و شامل: زندگى‏نامه لقمان حكيم، اندرزهاى وى به روايت قرآن، داستان‏هايى از حكمت لقمان و نيز: حكمت‏هايى درباره علم و معرفت، عوامل و آفات خودسازى، آداب اخلاقى‏

______________________________
(۱) حكمت‏هاى لقمان عليه السلام، از ديرباز، مورد توجّه دانشمندان جهان بوده است. پيش از اسلام نيز، يكى از حكيمان (احتمالًا هوشنگ)، در كتابى به نام جاويدانْ خرد، بخش‏هايى از حكمت‏هاى لقمان را آورده بود. خلاصه اين كتاب، در زمان مأمون عباسى به دست حسن بن سهل، به عربى ترجمه شد (الذريعة: ج ۱ ص ۲۵). متن عربى از اين كتاب، در أعيان الشيعة آمده و جداگانه نيز به نام الحكمة الخالدة چاپ شده است كه ما در همين حكمت‏نامه، از اين كتاب نيز بهره برده‏ايم. در صدر اسلام نيز حكمت‏هاى لقمان در كتابچه‏اى به نام «مجلّه لقمان» جمع‏آورى شده بود كه توسّط سُوَيد بن صامت، به پيامبر خدا عرضه شد. او از قبيله اوسِ مدينه بود و هنگامى كه براى حج يا عمره، به مكّه آمده بود، ماجراى دعوت پيامبر خدا را شنيد. پس به ديدار ايشان رفت و با ايشان به گفتگو پرداخت. پيامبر صلى الله عليه و آله او را به توحيد فراخواند. سويد گفت: مجلّه لقمان، همراه من است. پيامبر صلى الله عليه و آله خواست كه آن را ببيند و او مجلّه را به ايشان نشان داد. پيامبر خدا فرمود: «إنّ هذا الكلام لَحَسَنٌ، و الذي معي أحسنُ منه، كلامُ اللّهِ؛ اين كلام، واقعا نيكوست؛ ولى آنچه نزد من است، نيكوتر از اين است؛ و كلام خداست» و براى او قرآن خواند (تاريخ اليعقوبى: ج ۲ ص ۳۷).

 

و اجتماعى، مَثَل‏ها، حكمت‏هاى پراكنده و حكمت‏هاى جامع، همگى از زبان لقمان يا درباره وى است.

انتساب حكمت‏هاى ناب به لقمان‏

با همه تلاشى كه جهت جمع‏آورى كامل حكمت‏هاى لقمان عليه السلام در اين مجموعه صورت گرفت، دستيابى به منبع شمارى از حكمت‏هاى معروفِ منسوب به وى ميسّر نگرديد. براى نمونه، معروف است كه:

روزى، لقمان در كنار چشمه‏اى نشسته بود. مردى كه از آنجا مى‏گذشت، از او پرسيد: چند ساعت ديگر به دِه بعدى خواهم رسيد؟

لقمان گفت: راه برو.

آن مرد پنداشت كه لقمان، سخن او را نشنيده است و گفت: مگر نشنيدى؟ پرسيدم كه چند ساعت ديگر به دِه بعدى خواهم رسيد.

لقمان گفت: راه برو.

آن مرد پنداشت كه لقمان، ديوانه است و به رفتن ادامه داد. هنوز چند قدمى راه نرفته بود، كه لقمان به بانگ بلند گفت: اى مرد! يك ساعت ديگر بِدان دِه خواهى رسيد.

مرد گفت: چرا اوّل نگفتى؟!

لقمان گفت: چون راه رفتن تو را نديده بودم، و نمى‏دانستم تُند مى‏روى يا كُند. حال كه ديدم، دانستم كه يك ساعت ديگر به دِه خواهى رسيد.[۲]

نمونه ديگر، مطلبى است كه در گلستان سعدى آمده است:

لقمان را گفتند: حكمت از كه آموختى؟ گفت: از نابينايان كه تا جاى نبينند، پاى ننهند.[۳]

______________________________
(۱) فصل‏نامه معارف اسلامى: ش ۲ (بهار ۱۳۸۵) ص ۹۸.

(۲) ر. ك: گلستان سعدى: ديباچه ص ۷۲.

 

و ديگر بار، در گلستان است:

لقمان را گفتند: ادب از كه آموختى؟

گفت: از بى‏ادبان. هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن، پرهيز كردم.[۴]

و نيز در همان كتاب آمده است:

كاروانى در زمين يونان بزدند و نعمتِ بى‏قياس ببُردند، بازرگانان، گريه و زارى كردند و خدا و پيغمبر، شفيع آوردند. فايده نبود.

 

چو پيروز شد دزد تيره‏روان‏   چه غم دارد از گريه كاروان؟!
 

 

لقمان حكيم، اندر آن كاروان بود. يكى گفتش از كاروانيان: مگر اينان را نصيحتى كنى و موعظه‏اى گويى تا طرْفى از مال ما دست بدارند، كه دريغ باشد چندين نعمت كه ضايع شود.

گفت: دريغِ كلمه حكمت باشد با ايشان گفتن!

 

آهنى را كه موريانه بخورْد   نتوان بُرد از او به صيقل، زنگ‏
 

 

 

 

با سيه‏دل، چه سود، گفتن وعظ؟   نرود ميخ آهنين در سنگ.[۵]
 

 

 

در گزارشى ديگر، از غزالى روايت شده است كه:

لقمان حكيم گفت: به راهى مى‏رفتم. يكى را ديدم پَلاسى در پويد. گفتم: چه كسى؟

گفت: آدمى.

گفتم: چه نامى؟

______________________________
(۱) ر. ك: گلستان سعدى: ص ۱۳۳. گفتنى است كه مشابه اين سخن، از حضرت عيسى عليه السلام نقل شده است: ر. ك: دانش‏نامه ميزان الحكمه، ج ۲ ص ۲۰۶ ح ۷۸۲.

(۲) گلستان سعدى: ص ۱۱۱.

 

گفت: تا خود چه خوانندم.

گفتم: چه‏كار كنى؟

گفت: بى‏آزارى.

گفتم: چه خورى؟

گفت: آنچه دهد.

گفتم: از كجا؟

گفت: از آنجا كه خواهد.

گفتم: خُنُكا تو!

گفت: تو را از اين خُنُكى، كه بازداشت؟![۶]

به رغم كاوش فراوان، در هيچ يك از منابعى كه به نقل حكمت‏هاى لقمان پرداخته‏اند، اين حكمت‏ها يافت نشدند. شايد راز انتساب سخنانى از اين دست به شخصيّت‏هايى همچون لقمان، اعتبار بخشيدن به سخن از يك سو، و بزرگ‏تر جلوه دادن شخصيّت مورد نظر از سوى ديگر باشد؛ البتّه بر پايه سخن حكيمانه منسوب به امام على عليه السلام، ارزش و اعتبار حكمت، ذاتى است و از اين رو، اثبات انتساب آن به شخصيت‏هاى بزرگ، از اهميّت بالايى برخوردار نيست. امام على عليه السلام مى‏فرمايد:

لا تَنظُر إلى مَن قالَ وَ انظُر إلى ما قالَ.[۷]

به آن كه مى‏گويد، منگر. به آنچه مى‏گويد، بنگر.

افسانه يا حكمت؟

در كنار حكمت‏هاى منسوب به لقمان، گاه، مطالبى ديده مى‏شوند كه به افسانه شبيه‏ترند تا حكمت، مانند آنچه از حفص بن عمر نقل شده است كه:

______________________________
(۱) نصيحة الملوك: ص ۲۴۳.

(۲) غرر الحكم: ح ۱۰۱۸۹، ينابيع المودّة: ج ۲ ص ۴۸۳ ۹۹۴؛ مائة كلمة للجاحظ: ص ۲۷ ح ۱۱.

 

لقمان، انبانى پُر از دانه‏هاى خردل در كنار خود گذاشت و شروع كرد به موعظه كردن فرزندش. به‏تدريج، با هر موعظه، دانه‏اى از خردل را از انبان بيرون مى‏آورد، تا دانه‏هاى خردل، تمام شد. سپس به فرزندش گفت: «تو را موعظه‏اى كردم كه اگر كوه، چنين موعظه مى‏شد، منفجر مى‏گشت»، كه در اين هنگام، فرزندش منفجر گشت![۸]

در نمونه‏اى ديگر، فضل رقاشى مى‏گويد:

لقمان، آن قدر فرزندش را موعظه كرد، كه زَهره‏اش تركيد و مُرد![۹]

آنچه از زكريّاى قزوينى نقل شده نيز شبيه اين گونه روايات است:

هر كس چهل روز، قبر لقمان را در شهر طبريّه زيارت كند، فهيم و خوش‏ذهن مى‏شود![۱۰]

در پايانِ پيش‏گفتار، از همه فضلاى عزيز پژوهشكده علوم و معارفِ حديث، كه در ساماندهى اين حكمت‏نامه سهيم هستند، بويژه فاضل ارجمند، جناب آقاى مهدى غلامعلى كه همكارى در اين پژوهش را به عهده داشتند و مترجم محترم كتاب و نيز گروه ترجمه كه در بهسازى ترجمه و رفع كاستى‏هاى آن، تلاش كردند صميمانه سپاس‏گزارم و از خداوند منّان براى همه آنان، پاداشى در خورِ فضل خود، مسئلت دارم.

رَبَّنا! تَقَبَّل مِنّا؛ إنَّكَ أنتَ العَزيزُ الحَكيمُ.

محمّد محمّدى رى‏شهرى‏

۱۴/ ۴/ ۱۳۸۵

۹/ ۶/ ۱۴۲۷

 

[۱] ( ۱) حكمت‏هاى لقمان عليه السلام، از ديرباز، مورد توجّه دانشمندان جهان بوده است. پيش از اسلام نيز، يكى از حكيمان( احتمالًا هوشنگ)، در كتابى به نام جاويدانْ خرد، بخش‏هايى از حكمت‏هاى لقمان را آورده بود. خلاصه اين كتاب، در زمان مأمون عباسى به دست حسن بن سهل، به عربى ترجمه شد( الذريعة: ج ۱ ص ۲۵). متن عربى از اين كتاب، در أعيان الشيعة آمده و جداگانه نيز به نام الحكمة الخالدة چاپ شده است كه ما در همين حكمت‏نامه، از اين كتاب نيز بهره برده‏ايم. در صدر اسلام نيز حكمت‏هاى لقمان در كتابچه‏اى به نام« مجلّه لقمان» جمع‏آورى شده بود كه توسّط سُوَيد بن صامت، به پيامبر خدا عرضه شد. او از قبيله اوسِ مدينه بود و هنگامى كه براى حج يا عمره، به مكّه آمده بود، ماجراى دعوت پيامبر خدا را شنيد. پس به ديدار ايشان رفت و با ايشان به گفتگو پرداخت. پيامبر صلى الله عليه و آله او را به توحيد فراخواند. سويد گفت: مجلّه لقمان، همراه من است. پيامبر صلى الله عليه و آله خواست كه آن را ببيند و او مجلّه را به ايشان نشان داد. پيامبر خدا فرمود:« إنّ هذا الكلام لَحَسَنٌ، و الذي معي أحسنُ منه، كلامُ اللّهِ؛ اين كلام، واقعا نيكوست؛ ولى آنچه نزد من است، نيكوتر از اين است؛ و كلام خداست» و براى او قرآن خواند( تاريخ اليعقوبى: ج ۲ ص ۳۷).

[۲] ( ۱) فصل‏نامه معارف اسلامى: ش ۲( بهار ۱۳۸۵) ص ۹۸.

[۳] ( ۲) ر. ك: گلستان سعدى: ديباچه ص ۷۲.

[۴] ( ۱) ر. ك: گلستان سعدى: ص ۱۳۳. گفتنى است كه مشابه اين سخن، از حضرت عيسى عليه السلام نقل شده است: ر. ك: دانش‏نامه ميزان الحكمه، ج ۲ ص ۲۰۶ ح ۷۸۲.

[۵] ( ۲) گلستان سعدى: ص ۱۱۱.

[۶] ( ۱) نصيحة الملوك: ص ۲۴۳.

[۷] ( ۲) غرر الحكم: ح ۱۰۱۸۹، ينابيع المودّة: ج ۲ ص ۴۸۳ ۹۹۴؛ مائة كلمة للجاحظ: ص ۲۷ ح ۱۱.

[۸] ( ۱) البداية و النهاية: ج ۲ ص ۱۲۷، الدرّ المنثور: ج ۶ ص ۵۱۳.

[۹] ( ۲) الدرّ المنثور: ج ۶ ص ۵۱۲.

[۱۰] ( ۳)« لقمان حكيم و بررسى تطبيقىِ حكمت‏هاى او ...»، پايان‏نامه دكترى عبد اللّه موحّدى محب، مركز تربيت مدرّس دانشگاه قم، ۱۳۸۰: ص ۲۰۸.